معرفی کتاب ۲۴ : «تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند» تحلیلهایی از جامعه ایران
نویسنده: فردین علیخواه
نشر هنوز، ۱۳۹۷
قیمت: ۲۶ هزار تومان،۱۶۰ ص
نحوه خرید: ۰۲۱۸۸۸۱۰۹۹۱ کتابفروشی هنوز
به پیشنهاد شاهین کلانتری عزیز این کتاب را خریدم هرچند کتابهای جامعهشناسی و کتابهایی مانند «ما چرا ما شدیم» و «جامعهشناسی خودمانی» و امثالهم خیلی به مذاقم خوش نمیآید، اما این کتاب در بطن خود در کنار نق زدنها و نالیدنهایش، آموزههای ارزشمند و تجربیات شخصی خیلی خوبی داشت که مرا مجاب کرد آن را بهعنوان یک کتاب خوب معرفی کنم.
باهم گزیدهای جذاب از این کتاب را مرور میکنیم.

تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند
به من خیره نشوید من بدنم را دوست دارم.
اختلال بدشکلی بدن یا «خود زشت انگاری» وضعیتی است که در آن فرد به شکلی وسواسی از قسمتی یا تمام ظاهر خود ناراضی است و این وضعیت باعث بروز اختلال در روابط اجتماعی او میشود. قضاوتهایی که فرد درباره بدنش دارد و قضاوتهای که دیگران درباره اندام خود دارند ازجمله موارد موردتوجه برخی جامعه شناسان است.
جامعه شناسان نشان دادند که برای مثال در تاریخ کشورهای اروپایی زمانی که دسترسی به غذا برای همه اقشار جامعه آسان نبود، چاقی مایه کسب منزلت اجتماعی میشد ولی در دوران معاصر و با دسترسی بیشتر مردم به غذا، قصه برعکس شده است.
در قرن بیستم برخی از فعالان اجتماعی نسبت به تبعیض مبتنی بر سایز آدمها (لاغری و چاقی) هشدار دادند. آنها معتقد بودند که نوعی ایدئولوژی پنهان با عنوان «سایز گرایی» در جامعه رخنه کرده است که طبق آن به کسانی که در سایز استاندارد قرار نمیگیرند، نگاه توهینآمیزی وجود دارد.
آنان با بررسی فیلمهای سینمایی این سؤال را مطرح کردند که چرا هالیوود هیچوقت زنی چاق را در نقش یک معشوق رمانتیک به نمایش نمیگذارد و آن زنان غالباً در نقش آدمهای دستوپا چلفتی ظاهر میشوند. آیا در بطن این نوع برخوردها تقسیم جامعه به بدنهای زشت/زیبا ، بهنجار/نابهنجار قرار ندارد؟
در کشورهای اروپایی با گسترش جنبشهای پذیرش اجتماعی سایزهای متنوع «دوست داشتن بدن خود» تبدیل به ارزش شده است.
درخیابان های کشورهای اروپایی مشاهده زنان چاقی که با نوع لباسهایشان، هیچ اصراری بر پنهان کردن چاقی خود ندارند امری عادی است.
آنان نگران قضاوت دیگران درباره خودشان نیستند و بدن خود را دوست دارند و این مسئله هنوز در کشور ما حلنشده است، بسیاری تلاش میکنند تا به هر شکلی به الگوی بدن استاندارد برسند. مسئله آنها کمتر سلامتی بلکه بیشتر کسب پرستیژ اجتماعی و سرآمدی است.
نتیجه چنین فرآیندی یکسانی و تشابه همه چهرهها و رنگ باختن تنوع اجتماعی خواهد بود.
ما و قصه عکسهایمان
امروزه بااینکه هر کس در ماه شاید صدها عکس بگیرد، دیگر آلبومی در کار نیست، چون آلبوم عکسی وجود ندارد.دیگر هویت هم وجود ندارد.
عکسها گرفته میشوند و حتی یکبار هم نگاه نمیشوند. عکسها مانند پودر رختشویی فقط مصرف میشود. همه عجله میکنند تا لحظههایی را با عکس ثبت کنند ولی چون این جمله باب شده است که: «در لحظه زندگی کنید» معمولاً به هیچ لحظهای که آن عکسها ثبت کردهاند رجوع نمیشود.
لحظهها فقط ثبت میشوند!
گویی لحظهها برای فراموششدن ثبت میشوند تا برای در خاطر ماندن.
جالب آنکه برخی از آدمها عکسهای قدیمیشان را هم اسکن میکنند، درحالیکه بهندرت هزاران عکسی را که بهتازگی گرفتند میبینند.
فقط عکس روی عکس است که انباشته میشود.
با تحولات جامعه عکسهای اقوام و فامیل کمتر و عکس با دوستان بیشتر شده است. دیگر از برخی از اعضای فامیل هیچکسی نداریم هیچ عکسی.
حتی وقتیکه از دنیا میروند بهسختی به یادشان میآوریم. عکسهای امام رضایی کم شده و عکسهای آنتالیایی جای آنها را گرفتهاند.
عکس گرفتن بیشتر از عکس دیدن مهم شده است.
اظهار دوست داشتن به ما یاد نداده شده است.
اظهار دوست داشتن هم مانند دیگر رفتارهای اجتماعی یادگرفتنی است، منظور آن است که نهادهای اجتماعی مانند خانواده، مدرسه و رسانههای جمعی به ما یاد میدهند احساساتمان را در دلمان پنهان کنیم و آنها را آشکار نکنیم.
حالا شما با این پیشفرض جامعهشناختی به سراغ نهادهای اجتماعی مثل صداوسیما مدرسه و خانواده بروید و آنها را در خصوص تعلیم رهاسازی احساسات و گفتن جملههایی مانند «دوستت دارم» ارزیابی کنید. واقعاً در چند درصد خانوادههای ایرانی، والدین چنین جملههایی به همدیگر میگویند.چقدر سایر نهادها سعی میکنند به افراد یاد بدهند احساساتشان را بروز دهند و جملهای مانند «دوستت دارم» را به زبان بیاورند.
یک روز چند نوجوان را دور خودم جمع کردم، از آنها خواستم بگویند آی لاو یو. آنان بهراحتی و بدون هیچگونه خجالت این جمله را بیان کردند، حتی بعضی از آنها بهجای یکبار چند بار آن را تکرار میکردند از آنها خواستم به فارسی بگویند دوستت دارم سرشان را پایین انداختند و خندیدند! باز درخواستم را تکرار کردم به همدیگر نگاه کردند و خندیدند و نگفتند.
پس از چند بار اصرار من، کمکم گفتند ولی نه به روانی گفتن آی لاو یو.
با آنها دراینباره صحبت کردم متوجه شدم که آنها که درواقع نسل جدید بودند، آنقدر در فیلمها، کارتونها و حتی بازیهای کامپیوتری و موبایلی جمله آی لاو یو را شنیدهاند که گفتن آن برایشان بسیار راحت شده است. برعکس جمله «دوستت دارم» را آنقدر در جامعه کم شنیدهاند که گفتن آن برایشان مشکل است. درواقع اظهار آی لاو یو به آنها خوب یاد دادهشده است، ولی اظهار دوستت دارم نه…
آدم های ۴۰ کلمه ای!
با گسترش رسانههای جدید، نوکیسگان فرهنگی ظهور کردند. کسانی که فقط جملههای کوتاه ۴۰ کلمهای میخوانند. اینان بهاندازه ۴۰ کلمه (دو سطر) درباره همهچیز میتوانند حرف بزنند.
ازجمله حقوق حیوانات، موانع توسعه در ایران، تفاوت طعم غذاهای هندی با مکزیکی، تفاوت سینمای اصغر فرهادی با عباس کیارستمی و غیره
از همهچیز به شکل دایره المعارفی و ۴۰ کلمهای اطلاعاتی دارند. چون در شبکههای اجتماعی در همین حد برای آنها اطلاعات ارسالشده است. اینان حوصله جستجوی بیشتر اطلاعات را هم ندارند! اطلاعات باید خودش بیاید!
شبکه های اجتماعی: ویترین زندگی های دیگران
بسیاری از محققان معتقدند که با رشد شبکههای اجتماعی احساس ناکامی، احساس بیعرضگی و احساس عقب ماندن از دیگران در بین افراد بیشتر شده است.
شبکههای اجتماعی باعث شدند تا ما بدون واسطه بتوانیم از زندگی دیگران خبردار شویم. درواقع با اجازه خود افراد وارد حریم خصوصیشان میشویم.
نکته آن است که در شبکههای اجتماعی آدمها صرفاً لحظههای خوش زندگیشان را در معرض دید دیگران قرار میدهند. زندگی هر فرد پستی و بلندیهای بسیاری دارد معمولاً کاربران شبکههای اجتماعی آن قسمت «بلندی زندگی» را منتشر میکنند.
اخمها و اشکها، زخمها و زجرها، از نگاه دیگران پنهان میماند.
در شبکههای اجتماعی زندگی گرتهبرداری از برنامه خندوانه است:
ما خیییییلی خوبیم خییییییلی.
حالتون چطوره؟ عاااااالی!
ولی آیا شما باور میکنید که همه شرکتکنندگان در برنامه خندوانه و حتی مجری این برنامه حالشان عالی باشد؟ منظورم این است که دیدن عکسهای دیگران نباید باعث شود که مخاطب و کاربران شبکههای اجتماعی به سرزنش خودش بپردازد.
احساس ناکامی و سرخوردگی نتیجهای نیست که از تماشای زندگی دیگران در اینستاگرام حاصل شود. عکسهای اینستاگرام تنها بخشی از واقعیت زندگی همه ماست و فقط بخشی از واقعیت،آنهم به شکل فانتزی است.
زندگی واقعیتهای دیگری هم دارد که در این عکسها به تصویر کشیده نمیشوند. به عکسهایی که خودتان در صفحهتان گذاشتهاید، مراجعه کنید شما هم تنها لحظههای شیرین زندگیتان را منتشر کردهاید پس ببینید و بگذرید…
وقتی با موبایلمان بیزمان و بیمکان شدیم
وقتی تاریخ اجتماعی هریک از وسایل ارتباطجمعی ازجمله رادیو،تلویزیون و رایانه را بررسی میکنیم، میبینیم هرکدام از آنها در ارتباط با تقویت روابط اجتماعی قصه خاص خودشان را داشتند، مثلاً اگر کانون خانواده را محور قرار دهیم، میبینیم وقتی رادیو آمد خانوادهها ابتدا دورهم جمع شدند تا با هم به صدایی که از آن بیرون میآمد، گوش کنند، وقتی تلویزیون آمد، آن جمع قبلی این بار دور جعبه جادو جمع شد تا باهم تصویر و صدایی را که از آن بیرون میآمد ببینند و بشنوند.
برخلاف دو رسانه قبلی، وقتی رایانه آمد، خانوادهها دورهم جمع شدند، سازنده رایانه از ابتدا هم اصطلاح رایانه شخصی را بر آن نهاد ولی بهتدریج مردم دورهم جمع شدند (یعنی امکانی به نام اینترنت) و بعدها شبکههای اجتماعی مجازی مهیا شد که مردم را دورهم جمع میکرد ولی این دورهم بودن با آنیکی تفاوت داشت.
برخلاف قبلیها در اینجا ارتباط، فاقد مجاورت فیزیکی بود. فرد با اعضای خانوادهاش مجاورت فیزیکی دارد و در کنار آنهاست ولی با فرد دیگری در ارتباط و تعامل است. با فردی که ازنظر جغرافیایی از او فاصله دارد. سادهتر بگویم از کسانی که با آنها مجاورت فیزیکی دارد، دور است و به کسانی که ازنظر جغرافیایی از آنها دور است، نزدیک است.
هرکدام از ما با نگاه مختصری به اطراف مان، افرادی را میبینیم که به شبکههای اجتماعی اعتیاد پیدا کردند ولی این واقعیت را نمیپذیریم. بهراستی چه تعداد از ما با نظاره صفحه گوشیمان سر بر بالش میگذاریم و اولین چیزی که بعد از بیدار شدن میبینیم همان صفحهنمایش تلفن همراه است.
ما همچون کوه یخ سیاری هستیم که برایمان فرقی نمیکند کجا باشیم. خانه، پارک،محل کار، خیابان. فقط گوشیمان را میخواهیم. کاملاً بیزمان و مکان شدهایم.
بهجز آدمهایی که درگوشیمان هستند هیچکس دیگری را نمیبینیم، اساساً واقعیت از طریق گوشی به چشمانمان تابیده میشود، خانه مجازی بسیاری از ما داخل گوشیهایمان است. ما مال گوشیهایمان شدهایم و نه گوشی مال ما.
صبح که از خواب بیدار میشویم فراموش میکنیم به اعضای خانوادهمان سلام کنیم ولی در همان رختخواب جمله «صبح همه عزیزان به خیر» را با تصویر دستهگل زیبایی برای اعضای گروه مجازیمان ارسال میکنیم.
با اعضای خانواده واقعی مان جز از کم و زیاد کردن درجه کولر یا وسیله گرمایی نمیگوییم، ولی با اعضای گروه مجازیمان درباره جملههای حکیمانه گاندی، تنهایی انسان معاصر، ۲۰ راه رسیدن به آرامش، ریشه ضربالمثلهای فارسی، حرف میزنیم.
ما با تلفن همراه بیمکان و بیزمان شدهایم…
این روزها آدم بد دل چه کسی است.
در یکی از کلاسهایم می بینم دانشجویان با اسم کوچک همدیگر را صدا می زنند. پدیده ای که در سالهای اخیر به تدریج در دانشگاهها و موسسات آموزشی گسترش یافته است. از آنها می پرسم اگر پس از فارغ التحصیلی یکی از همکلاسی هایتان را در خیابان ببینید باز هم او را با اسم کوچک صدا می زنید؟ جوابشان بله بود. گفتم مطمئنید «زهرا یا مرتضی پس از این دیدار اتفاقی از طرف همسرش سین جیم نخواهد شد؟» تقریبا همه گفتند: این مشکل همسر زهرا یا مرتضی است نه ما. او باید به نزدیکترین کلینیک روان درمانی مراجعه کند!
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.